ماه منیر ادبیات عرب دو شنبه 16 دی 1398برچسب:بسم الله الرحمن ارحیم-کتاب ماه منیر-شخصییت بی بدیل-ابالفضل العباس-نحوه شهادت, :: 10:36 :: نويسنده : محمود نصرآبادی
بسم الله الرحمن الرحیم. کتاب ماه منیر کتابی است درمورد شخصیت بی بدیل حضرت ابالفضل العباس(علیه السلام)در201صفحه درواقع گزیشی ازپایان نامه اینجانب بوده کمتر تالیفی دراین زمینه پیدا می شود که تمام زاوایای شخصیت آقاابالفضل(ع) رادر این تعداد صفحات آورده باشد ازطرفی نیمی از این کتاب ترجمه وتلفیق مطالب بطوریکه منطقی وتاثیرگذار است ودرحضوراساتیدی همچون آقایان دکتر جلیل تجلیل -دکتر محمود شکیب -دکتر سیدابراهیم دیباجی-دکتر فیروز حریرچی-دکترهوشنگ زندی دفاع گردیده مثلا درمورد نحوه شهادت آقاابالفضل (ع)بسیاری ازکتابهای مرجع ونسخ خطی مطالعه کرده ام سپس بصورتی منطقی وقابل فهم مطالب کنار یکدیگر چفت وبست شده است درضمن قیمت این کتاب شش هزار تومان است درصورت تمایل با این شماره تماس حاصل فرمایید محمود نصرآبادی09125373121
چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:آقا -مولی-سرور, :: 9:25 :: نويسنده : محمود نصرآبادی
رهبر امين
رهبر من نور چشمان من است عشق او آيين و ايمان من استذوالفقار حيدري در دست او طاعتش ميثاق و پيمان من استسيدي از نسل پاك فاطمه(س) هم ز نسل شير يزدان من استدر ولايت وارث آل نبي (ص) جانشيني از امامان من استهمچو مه تابد به قلب شيعيا ن نائب خورشيد پنهان من استدر هدايت سوي حق آرد مر ا اين هدايت سمت قرآن من استدوستانش دوست مي دارم همي دشمن او دشمن جان من استآنكه مهر او ندارد در وجو د بي گمان همكيش نادان من استدر سخن چون ابر مي بارد به دل در كوير خشك باران من استدر حضورش موج دريا ديده ام در كلامش راحت جان من استدر نگاهش غرق دريا مي شو م واژه هايش در و مرجان من استقلب تارم را صفايي مي دهد جامع فكر پريشان من استمن مريد آن دل وارسته ام او مراد و پير عرفان من استبوي يوسف مي دهد پيراهنش گرچه خوديعقوب كنعان من استمن چو سنگم او چو كوه بيستون من چو مورم او سليمان من استمن چو بلبل او چو باغ پر زگل من چوبرگ اوسروبستان من استنام او ورد زبانم روز و شب عشق اودرداست ودرمان من استآرزوي ديدنش دارم به دل در فراقش شهر زندان من استاي خوش آن روزي كه بينم رهبرم ساعتي در خانه مهمان من استهرگز اي ياران دعايش مي كنيد شب نمازش ذكر ياران من استروي خوبش با دو چشمت ديده اي چهره اش چون ماه تابان من استغرق درياي تهاجم را چه غم ناجي كشتي ز طوفان من استگر چه دشمن نقشه ها دارد بسي حامي او حي سبحان من استدر امانت او ‹‹ امين ›› انقلا ب در شجاعت شير ميدان من استراه او باشد ره پير خمين (ره) رهرو راه شهيدان من استافتخار ما بود ‹‹ سيد علي ›› سرور من جان جانان من استچون فقيه وعالم است ودين شناس مرجع تقليد دوران من استروز ششم ماه تير از سال شصت رهبرم جانباز ايران من استاي خداوندا نگهدارش تو با ش چون دعاي او نگهبان من استشعر امروزم كه وصف رهبر است بهترين اشعار ديوان من استپيروانش ني به پاكستان و هند درفلسطين است و لبنان من استگوئيا مهدي(عج) چنين گويد كه او بهترين اصحاب و ياران من است
سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : محمود نصرآبادی
شهادت حضرت ابوالفضل (ع) هنگامي كه ابوالفضل (ع) تنهايي برادر، كشته شدن ياران و اهل بيتش را كه هستي خود را به خداوند ارزاني داشتند ديد، نزد او شتافت و از او رخصت خواست تا سرنوشت درخشان خود را دنبال كند. امام به او اجازه نداد و با صدايي حزين فرمود: «تو پرچمدار من هستي !» امام (ع) با بودن ابوالفضل، احساس توانمندي ميكرد زيرا عباس به عنوان نيروي بازدارنده و حمايتگر در كنار او عمل ميكرد و ترفند دشمنان را خنثي مينمود. ابوالفضل با اصرار گفت: «از دست اين منافقين سينهام تنگ شده است، ميخواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگيرم.» آري هنگامي كه برادرانش، عموزادگانش و ديگر افراد كاروان را چون ستارگاني در خون نشسته ديد كه بر صحرا افتادهاند و جسدهاي پاره پارة آنان دل را به درد ميآورد، قلبش فشرده شد و از زندگي بيزار گشت. لذا بر آن شد كه انتقام آنان را بگيرد و به آنان بپيوندد. [1] از مطالعه نسخههاي گوناگون در مورد شهادت عباس (ع) اينگونه منطقي به نظر ميرسد كه عباس (ع) تنها به طرف دشمن نرفت بلكه از لحظهاي كه جنگ بين دو لشكر در گرفت قمر بنيهاشم (ع) و امام حسين (ع) نيز مشغول جنگ بودند اما از آنجايي كه حضرت حسين (ع) بيشتر مواظب اهل حرم بود و عباس (ع) هم فرمانده لشگر و در قلب لشگر بود و طبق نسخههاي تاريخي محافظاني داشت و از همه مهمتر اين دو برادر فرزند علي مرتضي (ع) بودند و فنون جنگي را بخوبي ميشناختند تا آخرين لحظه ميجنگيدند تا اينكه همه شهيد شدند و اين دو برادر تنها ماندند لذا اين دو برادر در حين جنگ با يكديگر وداع كردند و دورا دور صداي نالههاي اهل حرم را ميشنيدند و با آنها نيز وداع كردند و آنها را امر به صبر فرمودند. پس از اين هر دو برادر سوار بر اسب شدند و به طرف لشگر آمدند و تشنگي بر حضرت امام حسين (ع) غلبه كرده بود. فَرَكب المُسنات يريد الفرات از سمت بندها و نهرها ارادة رسيدن به آب فرات كرد كه از نهر غاضريه آب بردارد مرحوم كلباسي ميگويد: از اين عبارت فهميده ميشود كه امام (ع) به قصد آب فرات حركت فرموده و بين يديه أخوهُ العبّاس (يعني عباس نيز پيشاپيش برادر حركت ميكرد) امام حسين (ع) به سپاه دشمن حمله كرد تا عباس (ع) بتواند به شريعه فرات برود و عباس (ع) هم رو به فرات براي آب رفت هر دوي آنها با لشگر ابن سعد درگير شدند، جماعت كفّار عباس (ع) را احاطه كردند و ميان دو برادر جدائي افتاد، امام حسين (ع) به طرف خيمهها برگشت بخاطر حفظ خيمههاي حرم و ودايع امامت و نبوّت و عباس (ع) بسوي شريعه فرات ميرفت در حاليكه 4 هزار تيرانداز او را احاطه كرده بودند به روايت ابي مخنف حضرت عباس (ع) صد و هشتاد نفر از شجاعان آن قوم را كشت. [2] مرحوم حاجي كلباسي كه يكي از علماء متقي ميباشد در اين رابطه مينويسد: عبور از ميان اين همه دشمن و متفرق نمودن آنها و كشتن آنها در حاليكه خود تشنه است و دلي پر از غصه دارد يك امر عادي نيست جز اينكه بگوييم «شير را بچه همي ماند بدو». به روايت بعضي از تاريخ نگاران لشكر ابن سعد تا شش مرتبه به عباس (ع) هجوم آوردند تا نگذارند او آب بردارد و عباس (ع) حملات آنها را دفع ميكرد، بالاخره با چابكي مشك را پر كرد. جگرش از شدت تشنگي چون اخگري ميسوخت، مشتي آب برگرفت تا بنوشد، ليكن به ياد تشنگي برادرش و بانوان وكودكان و اهل حرم افتاد. آب را روي آب ريخت؛ جهاد اكبر نمود و عطش خود را فرو نشاند[3] و گفت: يا نفسُ من بعد الحسين هوني و بعده لا كنتِ أن تكوني «اي نفس ! پس از حسين (ع) پست شو و پس از او مباد كه باقي باشي» هذا الحسين وراثُ المنون و تشربين بارد المعين اين حسين (ع) است كه جام مرگ مينوشد ولي تو آب خنك مينوشي؟ تا لله ما هذا فعال ديني به خدا سوگند اين كار خلاف دين من است.» انسانيت، اين فداكاري را پاس ميدارد و اين روح بزرگوار را كه در دنياي فضيلت و اسلام ميدرخشد و زيباترين درسها را از كرامت انساني به نسلهاي مختلف ميآموزد، بزرگ ميشمارد. اسحاق بن جثوه گفت: قمر بنيهاشم (ع) بعد از پر كردن مشك متوجه خيمهها شد و به طرف خيمهها به راه افتاد يكباره به او هجوم آورديم. مثل ملخهاي طائره تير بجانب او انداختيم جلد او از كثرت تيرها مثل قُنفُذ گرديد. او در همين حال لشكر را تار و مار ميكرد و رجز ميخواند: لا أرهبُ الموت إذ الموتُ[4] زقّا حتي أواري في المصاليت لقي از مرگ هنگامي كه روي آورد بيمي ندارم، تا آنكه ميان دلاوران به خاك افتم. نفسي لسِّبط المصطفي الطُّهر وقا إنّي أنا العبّاس أعدوا بالسَّقا جانم پناه نوادة مصطفي باد ! منم كه براي تشنگان آب ميآورم. لا أخاف الشَّر يوم الملتقي و روز نبرد از هيچ شري هراس ندارم. سپاهيان از برابر او هراسان ميگريختند، عباس آنان را به ياد قهرمانيهاي پدرش، فاتح خيبر و درهم كوبنده پايههاي شرك، ميانداخت؛ ليكن يكي از بزدلان و ناجوانمردان كوفه به نام «زيدبن ورقاء» كمين كرد در پشت نخله و ديگري نيز او را معاونت كرد از پشت نخله بيرون آمد و شمشيري بدست راست آن جناب زد كه دست راستشان قطع گرديد حال آنكه مشك بر قفا بود شمشير بدست چپ گرفت و رجز خواند: والله إن قَطعتُموا يميني إني أحامي أبداً عن ديني به خدا قسم ! اگر دست راستم را قطع كرديد، من همچنان از دينم دفاع خواهم كرد. اندكي دور نشده بود كه يكي ديگر از ناجوانمردان و پليدان كوفه به نام «حكيم بن طفيل» در پشت نخله به كمين نشست و شمشيري بدست چپ آن جناب زد كه از مچ قطع گرديد – به گفته برخي از منابع – مشك به دندان گرفت. ظالمي ديگر تير به مشك او زد در اين حال فَوَقَفَ العبّاس متحيِّراً، چه كند نه دستي دارد به دشمن حمله كند و نه آبي به خيمهها برساند به روايت ديگر ظالمي عمود آهنين بر فرقش زد فَفَلَقَ هامَتُّه اينجا بود كه صدا زد يا ابا عبدالله عليك من السلام «يا ابا عبدالله! سلامم را بپذير.» باد صداي عباس (ع) را به امام حسين (ع) رساند؛ قلبش شرحه شرحه شد؛ دلش از هم گسيخت؛ به طرف علقمه شتافت؛ همچون باز شكاري با دشمنان درآويخت؛ بر سر پيكر برادر ايستاد. خود را بر روي او انداخت با اشكش او را شستشو داد خاك و خون از چشمان عباس (ع) برگرفت و با قلبي آكنده از درد و اندوه گفت: «آه اينك كمرم شكست و راهها بر من بسته شد و دشمن شاد شدم.» امام (ع) با اندامي درهم شكسته، نيرويي فرو ريخته و آرزوهايي بر باد رفته به برادرش خيره شد و آرزو كرد كاش قبل از او به شهادت رسيده بود. «سيد جعفر حلّي» حالت امام را در آن لحظات، چنين وصف كرده است: فَمشي لمصرعِهِ الحسين و طرفُه بينَ الخيام و بينه مُتَنسم حسين (ع) به طرف شهادتگاه عباس رفت در حالي كه چشمانش از خيمهها تا آنجا را كاوش ميكرد. القاهُ محجوبَ الجمالِ كأنَّه بدر بِمُنحطم الوشيج مُلَثَّمُ جمال برادر را نهان يافت، گويي ماه شب چهارده كه زير نيزههاي شكسته نهان باشد. فأكبَّ منحنياً عليه و دمعُهُ صَبَغَ البسيطَ كأنَّما هو عندمُ بر پيكر او افتاد و اشكش زمين را گلگون كرد. قد رامَ يلثمه فلم يَرَ موضعاً لم يدمه عضُّ السلاح فَيَلثم خواست او را ببوسد، ليكن جايي در بدن او در امان از زخم سلاح نيافت تا ببوسد. نادي وقد ملأ البَوادي صيحةٌ صُمُّ الصُّخور لهولها تتألَمُ فريادي كشيد كه در صحرا پيچيد و سنگهاي سخت را از اندوهش به درد آورد. أأخّيُ يهنيك النَّعيم ولم اخل ترضي بأن ارزي و أنت مُنعم برادرم! بهشت بر تو مبارك باد، هرگز گمان نداشتم راضي شوي كه در تنعم باشي و من مصيبت تو را ببينم. أأخّيُ من يحمي بناتَ محمَّدٍ إذ صِرن يسترحمن من لا يرحم برادرم! ديگر چه كسي دختران محمد را حمايت خواهد كرد، كه ترحم ميخواهند ليكن كسي به آنها رحم نميكند. ما خِلتُ بعدك أن تَشَلَّ سواعدي و تكُفُّ باصرتي و ظهري يقصم پس از تو نميپنداشتم كه دستانم از كار بيفتد، چشمانم نابينا شود و كمرم بشكند. لسواكَ يلطم بالأكُف و هذه بيض الضَّبي لك في جبيني تلطم براي غير تو سيلي به گونه مينوازند و اينك براي تو است كه با شمشيرهاي آخته به پيشانيم كوبيده ميشود. ما بين مصرعُكَ الفظيعُ و مصرعي إلا كما ادعوك قبل و تنعم ميان شهادت جانگداز تو و شهادت من، جز آنكه تو را ميخوانم و تو از نعيم بهرهمندي، فاصلهاي نيست. هذا حسامُك من يذلُّ به العداي و لِواكَ هذا من به يتقدَّم اين شمشير تو است، ديگر چه كسي با آن، دشمنان را خوار ميكند؟! اين پرچم توست، ديگر چه كسي با آن پيش خواهد رفت؟ هَوَنت يابن إبي مصارع فِتيتي و الجرع يسكنه الذي هو آلمُ برادرم! مرگ فرزندانم را بر من سبك كردي و زخم را تنها زخم دردناكتر، تسكين ميدهد.» [5] اين شعر توصيف دقيقي است از مصايبي كه امام پس از فقدان برادر، به آنها دچار شدند. شاعر ديگري به نام «حاج محمد رضا ازدي» وضعيت امام را چنين توصيف ميكند: و هوي عليه ما هنا لك قائلاً اليوم عن اليمين، حسامها «خود را بر او انداخت در حالي كه ميگفت: امروز شمشيرها از كف افتاد. اليوم سارَ عن الكتائب كبشُها اليومُ بان عن الهداة امامُها امروز سردار سپاه از دست رفت، امروز راه يافتگان، امام خود را از دست دادند. اليومَ آلَ إلي التَّفرُّق جمعنا اليومَ حل عن البنود نظامها امروز جمعيت ما پريشان شد، امروز پايهها از هم گسيخت. اليومُ نامت أعين بك لم تنم و تَسهَّدت أخري فعزَّ منامُها امروز چشماني كه با بودنت به خواب نميرفتند آرام گرفتند و خوابيدند و چشماني كه به راحتي ميخوابيدند از خفتن محروم شدند. أشقيق روحي هل تراك علمت أن غودرتَ و انثالت عليك لئامها اي جان برادر! آيا ميداني كه پس از تو لئيمان بر تو تاختند و يورش آوردند. قد خلتُ اطبقت السَّماءُ علي الثري او دكدكت فوق الرُّبي اعلامها گويي آسمان به زمين آمده است يا آنكه قلههاي كوهها فرو ريخته است. لكنَّ هان الخَطَب عندي إنّني بكَ لاحقٌ امراً قضي علامها[6] ليكن يك چيز مصيبت تو را برايم آسان ميكند؛ اينكه بزودي به تو ملحق ميشوم و اين خواستة پروردگار داناست.» التماس دعا
[1]- زندگاني حضرت ابوالفضل العباس(ع)، باقر شريف قرشي، ص 224 و 225. [2]- مقتلالحسين، ابي مخنف لوط بن يحيي، انتشارات مؤسسه دارالكتاب، قم المقدسة – تابستان 1405، ص 98. [3]- خصائص العباسيه، كلباسي، 228 تا 226، - اعيان الشيعة، سيد محسن امين، جلد 7، ص 430. [4]- بعضي از نسخهها رقا است، اگر زقّا باشد يعني صيحهزد، و اگر «رقا» باشد يعني بالا رفت، كنايه از اين كه مرگ نزديك شد. [5]- مقتل العبّاس، موسوي مقرّم، ص 329. [6] - زندگاني حضرت ابوالفضل العباس (ع)، حاج شيخ باقر شريف قرشي، ص 220 تا 232 و ابوالقربه، مجيد زجاجي مجرد، ص 108 تا 112 به نقل از سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, :: 9:4 :: نويسنده : محمود نصرآبادی
ای قلم از قدرتی غالب بگو از علی بن ابی طالب بگو از علی مرد سیاست مرد دین از علی تنها ترین مرد زمین بیعت ما دوستان عین ولاست زاده ی زهرا علی روح خداست عده ای از همرهان جاهل شدند در حمایت از علی کاهل شدند خاک شهر کوفه بر سرهایتان پس چه شد ایمان و باورهایتان پشت بر مولا وزهرا کرده اید هیچ شرم از این شهیدان کرده اید حرفی از اعماق ایمان می زنم با لب و حلق شهیدان میزنم سامری ها با قلم بت ساختند فتنه در دامان دین انداختند مکر داخل کفر خارج را ببین رونق کار خوارج را ببین دین فروشان قلعه در باور زدند یک به یک پشت قلم اردو زدند با اساس دین تسامح می کنند پای ارزش ها تساهل می کنند هدیه بر رقاصه ها واجب نبود قدر عالم کمتر از مطرب نبود تا که گردد فتنه و آشوب کم جبهه ای ها باز باهم هم قسم نائب مهدی ولی داریم و بس شیعیان سید علی داریم و بس
صفحه قبل 1 صفحه بعد درباره وبلاگ آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|